بحث از ظهور پر بركت حضرت حجت(عج)، با استناد به آيات قرآنى، به مقدمهاى كوتاه نياز دارد.
اگر ما خواسته باشيم اين مسأله را از صريح آيات به دست آوريم، شايد خواستهاى بى مورد باشد. اساساً پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله از روز اول اين تذكر را به عامه مسلمانان داد و فرمود: قرآن داراى ظهر است و بطن؛
«ما من القرآن آية الاولها ظهر و بطن(21)».
اين حديث از متواترات است، يعنى كتب حديثى اهل سنت و شيعه اتفاق دارند اين حديث از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله صادر شده است.
سِرّ مطلب اين است كه قرآن كريم داراى دو جهت است كه بايد مورد عنايت قرار گيرد.
اول اينكه آيات و سورههاى قرآن در مناسبتهاى مختلف و به عنوان علاج حادثه يا واقعهاى نازل شده است. اين موجب مىشود دلالت آيه نوعى وابستگى پيدا بكند با آن شأن نزول. اگر اينطور شد، دلالت هميشگى قرآن كه پيامى جاودانى باشد، مقدارى زير سؤال مىرود. لذا پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند: عنايت شما فقط به اين اسباب نزول نباشد. در پس پرده يك معناى عامى وجود دارد كه جنبه شمولى دارد و براى هميشه است. لذا ابوبصير از امام صادقعليه السلام سؤال مىكند اين كه پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرموده است: «ما فى القرآن آية الاولها ظهر و بطن(22)»، يعنى چه؟ امام عليه السلام مىفرمايد: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله(23)»؛ يعنى ظاهر قرآن و ظهر قرآن همان دلالتى است كه با رعايت و عنايت به شأن نزولها روشن مىشود كه تقريباً مىتوان نوعى مقطعى بودن و محدوديت از آن فهميد؛ ولى قرآن به اين اكتفا نكرده است.
قرآن جنبه دوم هم دارد كه جنبه جاويد است، جاويد بودن قرآن به ظهر آن نيست آنچه بقاى قرآن را ضمانت كرده است تا پيامى هميشگى باشد، بطن قرآن است.
درباره بطن بحثهاى بسيار شده است كه مقصود از بطن چيست؟ بطن معنايش خيلى ساده است؛ يعنى اينطور نيست كه نتوان به آن پى برد. بطن آيات در اختيار ائمهعليهم السلام است و آنها از بطن آيات آگاهى دارند؛ اما راه رسيدن به آن را به ما ياد دادهاند. بطن آيات قرآن آن مفاهيمى است كه جنبه شمولى داشته و از قيودى كه آيه را فرا گرفته جدا شده باشد.
همان گونه كه تفسير ضابطه دارد، تأويل هم ضابطه دارد. ضابطه اين است كه آن خصوصيات و ويژگىهايى كه آيه را فرا گرفته طبق قانون «سبر و تقسيم» از آيه جدا كنيم؛ سپس آنچه از دلالت آيه به دست آمد، آن بطن آيه است؛ مثلاً در آيه «وَمَآ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»؛(24) مخاطب آيه مشركين است و مورد سؤال مسأله نبوت. آيا بشر مىتواند پيغمبر بشود يا نه؟ كسانى كه بايد از آنها اين سؤال بشود علماى اهل كتاب به ويژه يهود هستند كه در يثرب و حجاز ساكن بودند.
عربها بسيارى از مسائل مربوط به معارف را از اينها سؤال مىكردند و عقيده داشتند اينها دانشمندند.
آيه بنابر اين عقيده مشركين مىگويد كه پيغمبر اسلامصلى الله عليه وآله بشر و از جنس شماست. اگر در پيامبرى او ترديد داريد از يهود و از اهل كتاب بپرسيد كه پيغمبران آنها چه كسانى هستند و بودند. آنها به شما خواهند گفت. اين ظاهر آيه است. پس آيه بر حسب ظهر به مشركين و مسأله نبوت و رجوع مشركين به اهل كتاب مقيد مىشود.
اما ما طبق قانون «سبرو تقسيم» ويژگىهاى آيه را بررسى مىكنيم تا مشخص شود كدام يك از اين ويژگىها در هدف آيه دخالت دارد و كدام يك ندارد. آنهايى كه دخالت ندارند حذفشان مىكنيم؛ براى مثال آيا خطاب به مشركين خصوصيتى دارد؛ يعنى مشرك بودن در مخاطب بودن به اين آيه خصوصيتى دارد؟ قطعاً ندارد، چرا؟ چون آنچه موجب شده آيه به مشركين اين سخن را بگويد جهل آنها است نه شرك آنها. پس مشرك بودن در هدف آيه دخالت ندارد و آنچه دخالت دارد جهل آنها است.
مورد سؤال در آيه، مسأله نبوت است. آيا بشر مىتواند پيامبر باشد يا نه؟ آيا اين مسأله در مدلول آيه خصوصيتى دارد يا اينكه در مورد شك در هر مسألهاى از معارف دينى است چه معارف چه فروع احكام و چه مسائل مربوط به شؤون دين؟ (مسأله نبوت يا غير آن)، پس خصوص مسأله شك در مسأله نبوت هيچ خصوصيتى در هدف آيه ندارد و لغو مىشود.
بعد كسانى كه بايد از آنها سؤال بشود چه كسانى بودند؟ اهل كتاب و يهود بودند. آيا سؤال از يهوديان و اهل كتاب خصوصيتى دارد و در هدف آيه مهم است يا دانا بودن نسبت به مشركين نادان مد نظر است؟
نتيجتاً به دست مىآيد كه دانا بودن آنها مدخليت در هدف آيه دارد نه اهل كتاب يا يهودى بودن.
پس وقتى اين ويژگىها را بررسى كرديم و اين موارد را كنار گذاشتيم، بطن آيه به دست مىآيد.
بطن آيه چيست؟ بطن آيه اين است: آن كه به مسائل دينى فروعاً و اصولاً جاهل است، بايد به دانايان رجوع كند. پس استخراج بطن آيه مشكل نيست. راه دارد. لذا امروزه اگر از دليل جواز تقليد عامى از مجتهد پرسش شود، همين آيه را مىخوانند:
«...فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون(25)».
اينكه امام صادقعليه السلام مىفرمايد: ما اهل ذكر هستيم؛ يعنى اساساً آنچه هدف آيه است رجوع به عالم است، ما سر آمد علما هستيم و بايد همه جهال به ما رجوع كنند. اين كه تفسير صافى مىگويد، طبق فرمايش امام صادقعليه السلام اين آيه اصلاً خطاب به مشركين نيست و خطاب به مسلمين است، درست نيست. يكى از اشكالاتى كه به تفسير صافى وارد است، همين است كه مسأله تأويل و بطن با مسأله تنزيل و تفسير خلط شده است.
امام صادقعليه السلام در اين زمينه بطن آيه را مىگويد. اساساً پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله از ابتدا اشاره فرموده است كه آنچه بقاى قرآن و شمولى بودن و جاويد بودن آن را ضمانت مىكند، جنبه بطن آن است؛ يعنى همان مفاهيم كلى كه قابل تطبيق در هر زمان و هر مكان است؛ و فقط به شأن نزولها كه آيه را وابسته مىكند، اعتبار نيست.
با اين مقدمه، به بررسى آياتى كه دلالت بر ظهور منجى عالم حضرت حجت(عج) دارد مىپردازيم.
«وَنُرِيدُ أَنْ نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْورِثِينَ * و نمكن لهم فى الارض...»(26)
اين آيه درباره بنى اسرائيل و در قصه حضرت موسىعليه السلام و فرعون است. پس اين آيه، از لحاظ تنزيل و از لحاظ ظهر، به داستان بنىاسرائيل در زمان حضرت موسىعليه السلام و فرعون مربوط است.
اما در اين آيه يك اصلى مطرح شده است و آن اين كه، اراده ازلى الاهى بر اين تعلق گرفته كه مستكبرين ريشه كن شوند و مستضعفين و عباداللَّه الصالحين، وارثين ارض و حاكمين در زمين باشند؛ آن هم در پهناى زمين. آيه اين اصل را مطرح مىكند.
پس محتوا و مفهوم عام آيه به خصوصِ زمان حضرت موسىعليه السلام و بنى اسرائيل مربوط نيست. آنچه در آن زمان تحقق يافت، گوشه و جلوهاى از اين اراده ازلى الاهى بود كه بايد مستضعفين بر مستكبرين پيروز گردند و مستضعفين وارث زمين گردند. اما آيا آن اراده ازلى بهطور كامل تحقق يافت؟ نه.
اينجا خداوند بهطور حتم فرموده است «نُرِيدُ» اين اراده بايد تحقق پيدا كند. در زمان حضرت رسول (ص) و همچنين در فتراتى از زمان كه از جمله عصر حاضر گوشه و نمودارى از اراده ازلى الاهى تحقق يافت؛ اما اين وعده الاهى حتماً بايد بهطور شمول محقق شود و همه جهان را فرا گيرد. قطعاً اين اراده بايد تحقق پيدا كند و اين اراده جز با ظهور حضرت حجت(عج) امكانپذير نيست.
در حديث مفضل بن عمر مىگويد:
«سمعت اباعبداللَّه عليه السلام يقول ان رسولاللَّهصلى الله عليه وآله نظر الى على و الحسن و الحسين (عليهم السلام) و بكى و قال انتم المستضعفون بعدى، قال المفضل قلت ما معنى ذلك؟ قال عليه السلام، معناه انكم الائمة بعدى، اناللَّه عزوجل يقول «و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» قالعليه السلام و هذه الآية جارية فينا الى يوم القيامة.(27)»
اين اراده ازلى حق تعالى هميشه جريان دارد يعنى گهگاه نمود پيدا مىكند تا تحقق نهايى.
حضرت علىعليه السلام در نهج البلاغه مىفرمايد:
«لَتعْطِفَنَّ الدنيا علينا بعدَ شِماسِها عَطْفَ الضَروس عَلى وَلَدِها.»(28)
يعنى: اين دنيا كه امروزه از ما رو گردان است روزى به ما رو خواهد آورد همانند ناقهاى كه به فرزندش از روى علاقه، روى مىآورد.
آن وقت حضرت اين آيه را تلاوت فرمود:
«وَنُرِيدُ أَنْ نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْورِثِينَ.»(29)
ابن ابىالحديد در شرح اين خطبه مىگويد:
«و الامامية تزعم ان ذلك وعد منه بالامام الغائب الذى يملك الارض فى آخر الزمان و اصحابنا يقولون انه و عد بامام يملك الارض و يستولى على الممالك.(30)»
ببينيد تا اين جا بين ما و علماى اهل سنت فرقى نيست در اينكه اين آيه حتماً به دست يكى از فرزندان حضرت زهراعليها السلام تحقق خواهد يافت و بهطور شمولى بر تمام زمين مستولى خواهد شد و همه مستكبران را نابود خواهد كرد و صالحين وارث زمين خواهند گرديد.
ابن ابىالحديد مىگويد ما هم قبول داريم شيعه هم قبول دارد. با اين تفاوت كه اهل سنت مىگويد ضرورت ندارد كه آن امام فعلاً حيات داشته باشد بلكه به وقت خودش متولد خواهد شد و اين كار را انجام خواهد داد؛
«...لا يلزم ان يكون موجودا بل يكفى فى صحة هذا الكلام ان يخلق فى آخر الوقت....(31)»
پس ما با برادران اهل سنت در اصل ظهور مهدى(عج) اختلاف نداريم و اينكه از وُلد امام حسينعليه السلام است، اين هم اتفاق نظر است.
نقطه فارق بين ما و اهل سنت اين است كه شيعه يك فلسفهاى دارد و آن فلسفه، وجود واسطه در فيض است. شيعه عقيدهاش اين است كه پيوسته بايستى حجت حق بهطور حىّ و زنده در روى زمين باشد تا واسطه بركات و فيوضات الاهى براى همه جهانيان باشد. اين اصل، پايه مكتب تشيع را تشكيل مىدهد.
امام حسينعليه السلام هفت زيارت مطلقه و هفت زيارت مخصوصه دارد. زيارت مطلقه اول اصح سنداً است؛ چون از ابن قولويه و سند آن بسيار معتبر است و علامه امينى مقيد بود هر وقت به كربلا مشرف مىشد، همين زيارت را بخواند. ما مىدانيم تمام ادعيه و زيارات مكتب سيّار است؛ يعنى دانشگاهى است كه هميشه شيعه در اين دانشگاه تربيت مىشود.
اصول معارف، عقايد و زيربناى عقيده اسلامى ناب در همين زيارات و ادعيه به شيعه تعليم مىشود. اينها به صورت زيارت و به صورت دعا است؛ اما فى الواقع درس و تربيت است. در اين زيارت اين جمله را وقتى كه جلوى ضريح امام حسينعليه السلام مىايستيم مىخوانيم:
«اِرادةُ الرَّبِّ فى مَقاديرِ اُمُورِهِ تَهبِطُ اليكم و تَصدُرُ مِنْ بيُوتِكُمْ(32)...»؛ يعنى يگانه واسطه فيض بهطور مطلق و فراگير شما هستيد.
آيا شما كه مقابل ضريح امام حسينعليه السلام اين جمله را مىگوييد، توجه داريد؟ اين درسى است از عقايد شيعيان.
يا در زيارت رجبيه مىخوانيم:
«...انا سائلكم و آملكم فيما اليكم التفويض و عليكم التعويض...(33)»
اين مطالب را ما در مقابل ضرايح ائمهعليهم السلام عرض مىكنيم. معنايش اين است كه ما عقيده خودمان را اظهار مىداريم. اين عقيده شيعه است. بنابر اين اصل و مبناى شيعه، وجود حجت ضرورت دارد. مبناى تشيع ضرورت وجود حجت به عنوان واسطه در فيض است.
آيه ديگرى كه در اين زمينه است مىفرمايد:
«وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنم بَعْدِالذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبَادِىَ الصَّلِحُونَ.»(34)
زبور همين مزامير داوودعليه السلام است كه هم نسخه عربى و هم نسخه فارسىاش كه چاپ لندن است، موجود است و بنده آن را دارم. همين عبارتى را كه قرآن كريم مىفرمايد: «و لقد كتبنا فى الزبور(35)» در زبور فعلى هست. اين آيه مىفرمايد ما در زبور داوودعليه السلام اين مطلب را نوشتيم. اين مثل همان آيه قبلى است؛ يعنى يكى از اساسىترين مسائلى است كه اراده ازلى حق به آن تعلق گرفته است كه «ان الارض يرثها.(36)» اين يرثها جنبه شمولى دارد؛ يعنى بهطور فراگير حاكمان زمين عباد صالحين خواهند بود. خوب اين در چه زمانى تحقق يافته. آيا اين وعده الاهى تنها وعده است؟ يا قطعيت دارد و بايد تحقق پيدا كند.
حالا من عبارت فارسى كه در زبور است، مىخوانم عربى آن را هم نوشتهام.
آيه شريفه مىفرمايد: «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر(37)»؛ يعنى اول يكسرى موعظه كرديم. بعد از آن، اين مطلب را مطرح كرديم: «ان الارض يرثها عبادى الصالحون.(38)» در مزامير داوودعليه السلام مزمور 37 (فصل 37) چنين آمده است:
«نزد خداوند ساكت شو و منتظر او باش و در مكانش تأمل خواهى كرد و نخواهد بود و اما حليمان وارث زمين خواهند شد و از فراوانى سلامتى متلذذ.»
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمْ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْوَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْم بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لَا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً...(39)»
اين آيه هم اشاره به همين جهت دارد.
درباره حضرت عيسى بن مريمعليه السلام و اينكه در آخرالزمان رجوع مىكند، اين آيه مىفرمايد:
«وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ - وَقَالُوا أَلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاًم بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ - إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنهُ مَثَلاً لِّبَنِى إِسْرآءِيلَ - وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنْكُمْ مَلئِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ - وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.»(40)
ابن حجر هيثمى در كتاب صواعق المُحرِقه - اين كتاب رد بر شيعه نوشته شده «فى الرد على اهل البدع و الزندقه» - درباره دوازده امامعليهم السلام عالى نوشته مخصوصاً درباره حضرت حجت(عج) به تفصيل سخن رانده است او مىگويد:
«قال مقاتلُ بن سليمان و مَنْ تَبِعَهُ من المفسرين ان هذه الايه نَزَلَتْ فى المهدى(عج).»
باز همين ابن حجر مىگويد:
«و ستاتى الاحاديث المصرحه بانه من اهل بيت النبوىعليهم السلام ففى الآية دلالة على البركة فى نسل فاطمة و علىعليهما السلام و اناللَّه لَيُخْرِجُ منهما سفيرا طيبا و اَن يَجْعَلَ نسلهما مفاتيح الحكمه
و معادن الرحمة و سر ذلك انه اعاذها و ذريتها من الشيطان الرجيم و دعا لعلى بمثل ذلك.»(41)
بعد اين روايت را نقل مىكند.
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: «كيف انتم اذا انزل ابن مريم و امامكم منكم.»(42)
حضرت عيسىعليه السلام نزول پيدا مىكند ولى امام از خود شما است.
و قوله تعالى: «و اِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلّسَّاعَة...»(43) اى من علائم الساعه حيث نزوله فى آخرالزمان.(44)
در اين زمينه، در حديث ديگرى از ترمذى در جامعش (جلد چهار صفحه 501) و ابوداوود در سنن (جلد چهار صفحه 106) آمده است:
«لا يزال هذا الدين قائما (عزيزا) حتى يكون عليكم اثنا عشر خليفه كلهم من قريش.(45)»
اين احاديث در صحيح مسلم هم هست و احمد و ديگران هم دارند.
حديث ديگرى از پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد:
«يا علىُّ، إنَّ بِناخَتَمَ اللَّهُ الدِّينَ كَما بِنا فَتَحَهُ... (46)»
شيخ عبدالوهاب شعرانى عارف معروف از عرفاى برجسته جهان تسنن است. او كسى است كه در كتاب يواقيت و جواهر و ديگر كتبش تمام آراى شيخ اكبر شيخ محىالدين ابن عربى را مطرح كرده است. او در يواقيت و جواهر (جلد دوم صفحه 143) مىگويد:
«ان المهدى(عج) من اولاد الامام الحسن العسكرىعليه السلام و مولده ليلة النصف من شعبان سنة خمس و خمسين و مأتين و هو باق الى ان يجتمع بعيسى بن مريم فيكون عمره الى وقتنا هذا سبع مأة و ست»(47)
شعرانى كه در سال 958 مىزيسته است بعد مىگويد:
«و عبارة شيخ محىالدين من الفتوحات» [باب 366 فتوحات ]«انه لابد من خروج المهدى(عج) و لكن لا يخرج حتى تمتلاء الارض ظلما و جورا فيملأها قسطا و عدلا و لو لم يكن من الدنيا الا يوم واحد لطولاللَّه تعالى ذلك اليوم حتى يلى ذلك الخليفه من عترة رسولاللَّهصلى الله عليه وآله من ولد فاطمهعليها السلام جده الحسين بن على بن ابيطالب و والده الحسن العسكرى ابن الامام على النقى ابن الامام محمد التقى ابن الامام على الرضا ابن الامام موسى الكاظم ابن الامام جعفر الصادق ابن الامام محمد الباقر ابن الامام على زين العابدين ابن الامام الحسين ابن امام على بن ابيطالبعليهم السلام يواطىء اسمه اسم رسولاللَّهصلى الله عليه وآله يبايعُهُ المسلمون بين الركن و المقام.»(48)
ابن عربى مطلبى دارد كه خيلى عجيب و ارزشمند است. ايشان مىگويد ما عصمت امام مهدى(عج) را به روايات متواتره از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله اثبات مىكنيم؛ چون پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله دربارهاش فرموده است كه خطا نمىكند، سهو نمىكند؛ ولى عصمت پيغمبرصلى الله عليه وآله را با دليل عقلى ثابت مىكنيم. مىگويد عصمت پيغمبرصلى الله عليه وآله با دليل عقلى ثابت مىشود، ولى اثبات عصمت امام منتظر(عج) به فرمايش پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله است. اين را من خودم در فتوحات ديدم. آن وقت اين نكته را براى شما مىگويم چون شما همه محقق هستيد، متوجه اين نكته بشويد. در ادامه شعرانى مىگويد:
اين مطالبى را كه از فتوحات نقل مىكنم از نسخه قونيه يكى از شهرهاى تركيه فعلى است؛ زيرا نسخه مصرى مجسوس فيها است.
شيخ عبدالوهاب شعرانى مىگويد، نسخه مصرى مجسوس فيها است؛ يعنى اعتبارى به آن نيست. متأسفانه اين چاپى كه الان در دست است، نسخه مصرى است. قطعاً نسخه قونيه در كتابخانههاى تركيه وجود دارد؛ و اين شهادتى است از بزرگترين شخصيتى كه شارح كلام شيخ محىالدين است كه در كلمات شيخ دست بردهاند.